داروهای توهم زا نردبان رسیدن به مکاشفه رحمانی!
یهودپژوهی ، يهودشناسي ، يهود و رسانه ، يهود و فرقه ها

 از جمله عرفان‏هاى نوظهور در كشور، عرفان سرخپوستى است كه از آن به عرفان ساحرى هم ياد مى‏شود. در دهه اخير كتابهايى با نام اين مسلك در كشورترجمه و چاپ گرديد. موسس اين جريان «كارلوس كاستاندا» است كه 12 كتاب از وى به فارسى موجود است.

 

آن‏چه وى تحت عنوان عرفان سرخپوستى نگاشته است، آموزش‏ها و تعليماتى است كه كاستاندا از استاد خود «دون خوان» فراگرفت. 
اين مکتب از نظر جغرافيايي به بوميان آمريکا مربوط مي شود و خاستگاه آن قاره آمريکا بخصوص کشور مکزيک است. مردمان اصيل امريکا در نگاه ديني خود دسته اي از نيروهاي فوق طبيعي و قدرت هاي طبيعي را در تغيير و تحولات عالم موثر مي دانند گروهي از ايشان بر اين باورند که ارواح خدايان گوناگون در هستي ايفاي نقش مي کنند. توجه خاص آنها به «طبيعت» و قدرت و درک و شعور طبيعت و نيروهاي برآمده از آن، باعث شده که اديان بومي آمريکا «جان گرا» شناخته شوند.

از گفتنى‏هاى عرفان‏هاى نو ظهور، عدم اطلاع دقيق بر جزئيات زندگى پاره‏اى از سردمداران اين جنبش‏هاست. همچنان كه زندگى افرادى همچون ماهاريشى ماهش، پال توئيچل درهاله‏اى از ابهام قرار دارد، در مورد كارلوس كاستاندا هم گزارش‏ها و اختلاف‏نظرهاى مختلفى در مورد مكان تولد و تربيت وى وجود دارد. وى خود را متولد 1935 در سائوپائولو در برزيل معرفى كرده است، اما اسناد رسمى مهاجرت آمريكا حكايت از اين دارد كه وى متولد پرو است. پدر وى مدعى است كه هيچ علاقه‏اى به مكاتب رازورانه نداشته اما همسر سابقش گفته كه تنها موضوعى كه در مورد آن با هم گفتگو مى‏كرديم «راز وارى» بوده است. كاستاندا همچنين ادعا كرده كه پدرش استاد ادبيات بوده است اما مجله تايم، پدر كاستاندا را طلاساز معرفى كرده است.

 کاستاندا در جواني به آمريکا مهاجرت نمود و به عنوان شهروند آمريکايي در دبيرستان هاليوود ديپلم خود را اخذ نمود و در آن جا دوره هاي مختلف هنري، روزنامه نگاري و ادبيات را طي کرد.
وي در سال 1960 با زني که 14 سال از وي بزرگتر بود ازدواج کرد که در مدت کوتاهي به جدايي منجر گرديد (مارگارت دانيان سفر جادويي با کاستاندا ص 80). کاستاندا در سال 1998 به علت سرطان کبد در لوس آنجلس در گذشت.
کاستاندا که در رشته مردم شناسي مشغول تحصيل بود جهت تکميل پايان نامه خود در مورد گياهان توهم زا به مکزيک مسافرت کرد (آموزش هاي دون خوان / مهران کندري ص 9) و از طريق يکي از دوستانش با فردي به نام «دون خوان» آشنا شد. اين آشنايي باعث شد ارتباط عميق شاگردي ـ استادي بين وي و دون خوان برقرار شود که قريب دو دهه به طول انجاميد. بعدا کاستاندا از طریق دون خوان با جادو گر دیگری به نام «دون خونارو» آشنا شد که او هم بر افکار کاستاندا تاثیر شایانی گذاشت . در مورد دون خوان غير از نوشته هاي کاستاندا هيچ اطلاع دقيقي و هيچ سند معتبري از جمله کتاب، فيلم، عکس، صدا در دست نيست. (آموزشهاي دون خوان، کارلوس کاستاندا ترجمه مهران کندري ص 11 و 14)
بعضي از پژوهشگران وجود «دون خوان» را مورد تردید قرار داده اند و پاره ای دیگر از اساس وجود او را انکار کرده اند . انها دون خوان را محصول توهمات و خيال پردازي هاي کاستاندا شمرده اند. به گمان ايشان دون خوان ساخته و پرداخته خيالات کاستاندا بود و بس.
به گفته کالوس کاستاندا، دون خوان در جواني تحت نظر يک استاد ساحري درآمد و در حلقه مريدان وي جاي گرفت. در آن حلقه که تعدادي زن و مرد حضور داشتند، دون خوان به تدريج تا مقام «ناوال» پيش رفت. ناوال لقبي است که به اساتيد برجسته مرام ساحري گفته مي شود. در همين ايام بود که کاستاندا به حلقه شاگردان دون خوان وارد مي شود.

 

کتاب هاي کارلوس کاستاندا که مراحل کار آموزي وي نزد دون خوان است حاوی تعليماتي است که دون خوان تحت نام عرفان و کشف و شهود به شاگردان وفادارش کاستاندا ياد داده است. کاستاندا در جای جای آثارش از مراودات خود با دون خوان گزارش لحظه به لحظه ارائه داده است. (آموزش هاي دون کارلوس، ويکتور سانچس، ترجمه مهران کندري ص 12)
گفته هاي کاستاندا غير از دستورات دون خوان، بسياري از اعتقادات آيين تولتک که يکي از آيين هاي بوميان آمريکاست را در خود دارد. (همان ص 33) در نوشته هاي کاستاندا به کسي که در آيين ساحري جهت معرفت دروني و کشف و شهود گام بر مي دارد «سالک مبارز» خطاب مي شود. به تعبيري وي «راه سالکان مبارز شکلي از همواره زيستن در مبارزه طلبي بودن است، تعريف دقيق ندارد. رفتار سالک مبارز، انديشه، خط مشي، استقامت انتخاب و موثق ترين راه در هر عمل است» (آموزش هاي دون کارلوس، کندري ص 52)

 

 

ايده‏هاى اصلى
 
‏ 1. چنان‏كه در آموزش‏هاى دون خوان به كاستاندا بارها و بارها بازگو شده است، هدف و غايت در عرفان ساحرى، دست‏يافتن به «قدرت‏هاى جادويى» است.
رسيدن به اين نوع قدرت‏ها در سايه دست‏يافتن به مركز تجمع انرژى در بدن حاصل مى‏شود و عارف در مرام ساحرى، كسى است كه بتواند اين مركز انرژى را جابجا كند و با اين جابجايى، به دسته‏اى از نيروهاى غير طبيعى دست يابد.
 قدرت‏هاى غير عادى، خود تحليل جداگانه لازم دارد، بگذريم كه اساسا اين گونه توانايى‏ها به خودى خود بيان‏گر هيچ مزيتى نيست و به معناى معنويت حقيقى و عرفان راستين نيست و از طرف ديگر اين‏گونه قدرت‏ها اختصاص به شمن‏ها و سالكان عرفان ساحرى ندارد و در ميان همه آيين‏ها، افرادى كه از اين‏گونه توانايى‏ها برخوردارند يافت مى‏شوند.
اما نكته‏اى كه ذكر آن در مورد عرفان ساحرى خالى از لطف نيست اين است كه به شهادت تاريخ، سلسله پيامبران الهى همه مامور بوده‏اند به آدميان گوشزد نمايند كه انسان بريده از خدا و گسسته از مبدا، از نظر محروميت و دورى از تعالى روحى، همچون چهارپاست، يعنى مقام بالفعل براى انسان بى‏خدا حيوانيت است و اين حقيقت نياز به اثبات ندارد.
اگر مكتبى قدرت يابد آدمى را قدمى از جايگاه حيوانيت به مقام منيع انسانى نزديك نمايد، توانسته به آدمى خدمت نمايد و هر اندازه كه در ايجاد فاصله بين صفات حيوانى و صفات ملكوتى انسان توفيق يابد به همان ميزان در خور ستايش و تحسين است نه آن كه همچون دون خوان با جان كندن اثبات كند كه هنر انسان در تبديل شدن به ديگر چهارپايان و جانوران است.
 رياضت‏ها و آموزش‏هاى دون خوان جهت برخوردارى انسان از توانايى‏هاى حيوانات طراحى شده است. بايد پرسيد براستى اين مرام با عرفان چه نسبتى دارد؟ اگر بپذيريم كه فنونى كه دون خوان آموزش داده، توانمندى جادويى به تمرين‏كننده مى‏دهد باز جاى اين سؤال خالى است كه اصولا در برخوردارى از اين قدرت‏ها چه كمالى نهفته است؟ كدام جنبه از ابعاد معنوى و ملكوتى‏انسان با قدرت‏هاى اين چنينى شكوفا مى‏شود؟ حتى اگر انسان از بدو تولد مجهز به اين گونه قدرت‏ها متولد شود و عمرى را با اين قدرت‏ها بگذراند، آيا ميل كمال‏جويى انسان ارضا شده و تمامى قواى وجودى انسان به تعالى رسيده است؟ آيا اين منطق مى‏تواند عقل كاوشگر انسان را براى انتخاب چنين هدفى بعنوان «غايت سير انسان» قانع كند؟ بالاخره آيا رسيدن به اين گونه قدرت‏ها به انسان تضمين مى‏دهد كه آن‏چه اتفاق افتاده است در بر دارنده «سعادت» انسان بوده است؟
در مقام دفاع از عرفان ساحرى مى‏توان به‏گونه‏اى ديگر هدف عرفان ساحرى را توضيح داد و با آرايشى علمى آن را به مرز قبول نزديك نمود. با اين بيان كه؛ طبيعت همچون انسان، زنده، با شعور و هدفمند است. مى‏توان در سايه اتحاد با طبيعت، جمال و جلال و اقتدار و محبت را تجربه كرد. ارتباط با طبيعت، ارتباط با حقيقت هستى است و متحد شدن با طبيعت، وحدت يافتن با روح جهان است. بنابراين شناخت طبيعت و اتحاد با قواى طبيعت و پيوند با روح طبيعت و در نتيجه فناى در نيروى طبيعت، غايتى است كه مراتبى از وحدت عرفانى و اتحاد معنوى را در درون خود دارد.
 در بيان فوق هرچند سخن از «تجربه وحدت با طبيعت» به ميان آمده اما در اين تبيين به ظاهر عرفانى يك حقيقت فراموش شده و آن همانا «خالق طبيعت» است كه مبدأ آفرينش است، يعنى حقيقت يكتايى كه جوهره هستى است و طبيعت بى‏جان، بدون اتكاء به آن، صلاحيت غايت بودن را ندارد.
 
 2. عرفان ساحرى كه به خاطر توجه ويژه به نيروهاى طبيعت، «عرفان طبيعت‏گرا» نام گرفته است، يك نقص اساسى دارد و آن فراموش كردن آن دسته از قواى معنوى انسان است كه مستقيم با طبيعت و كشف طبيعت ارتباط پيدا نمى‏كند. يعنى تنها آن دسته از گرايش‏هاى معنوى انسان كه مى‏تواند به طور مستقيم در وحدت با طبيعت و تسلط بر نيروهاى طبيعى و فوق طبيعى به كار آيد،در عرفان ساحرى مورد توجه است و ديگر گرايش‏هاى ماورايى انسان حتى مورد اشاره هم قرار نمى‏گيرد، از همين روى مفاهيمى مانند عشق، محبت، خدمت به مردم، عبادت و مراقبه كه در ديگر عرفان‏هاى نوظهور اوراق زيادى را به خود اختصاص داده است، در عرفان ساحرى خبرى از آن‏ها نيست و همه فضايل روحى در آيين‏هاى جادويى و نگرش‏هاى آميخته با اوهام خلاصه مى‏شود.
اين مرام از آن‏جا كه فقط دستوراتى شخصى با هدف بازيابى قدرت‏هاى غير عادى عرضه نموده است، هيچ دستور العمل جمعى جهت اصلاح اجتماع ندارد. گويا بشر به زندگى جمعى و زيستن در اجتماع نيازى ندارد. در مرام سرخپوستى، آن‏چه اهميت دارد، خود سالك است و دست‏يابى به قدرت‏هاى ماورايى و حفظ اين قدرت‏ها، از همين نگاه است كه كاستاندا تصريح مى‏كند كه استادم تاكنون چندين نفر را با قدرت‏هاى جادويى كشته است. (قدرت سكوت)
3.  آنچه در عرفان ساحرى به صورت برجسته ديده مى‏شود، «عقل‏ستيزى» است آن هم به بهانه دست‏يافتن به بطن عالم. در اين مرام عقل كنار گذاشته مى‏شود و آن‏چه به عنوان جايگزين معرفى مى‏گردد، «وهم» است و پردازش اين قوه. در بسيارى از گفتگوهاى كاستاندا و دون خوان، شاه‏بيت «توجه به احساسات» است. (آموزش‏هاى دون كارلوس، كندرى ص 54) و فصل الخطاب، «ناكارامدى عقل و ناتوانى برهان» است به گونه‏اى كه دريافت‏هاى قواى حسى هم مورد تشكيك قرار مى‏گيرد و آن‏چه چشم مى‏بيند و عقل تأييد مى‏كند، همه در حوزه دنياى غير واقعى (تونال) قرار مى‏گيرد. گياهان قدرت و داروهاى روان‏گردان همچون پيوت، قارچ، تاتوره و بذر ذرت كه كاستاندا شرحى دراز درباره كشت و تربيت و طرز استفاده از آن‏ها در كتاب‏هايش آورده است، همگى با منطق «محور قرار دادن قوه وهم» در عرفان ساحرى است و به حاشيه راندن قوه درك و تعقل. عرفان ساحرى به گونه‏اى وحشتناك به استفاده از گياهان روان‏گردان و تجربه دنياى وهم تشويق نموده است.
تخريب جسم و اختلالات روانى و روحى و اختلال سيستم عصبى و تغيير در عمل مغز، كمترين پيامد منفى استفاده از اين گياهان است به طورى كه در موارد زيادى، روياها و كابوس‏هاى آزاردهنده بر زندگى فرد سايه انداخته و آن را به جهنمى تبديل مى‏كند.
براستى اگر قرار باشد با توسل به داروهاى توهم‏زا تجربه عرفانى محقق شود، چه نيازى به شعار «بازگشت به طبيعت و اتحاد با طبيعت» وجود دارد؟ نكند هدف از تقدس طبيعت و مدح آن، فقط وجود همين گياهان در طبيعت است؟
بايد پذيرفت كه سالك در عرفان ساحرى با ورود به فضاى وهم، جهان را و در نتيجه غايت هستى و در نهايت خالق هستى را جز «وهم» نمى‏بيند و چند صباحى با صورت‏هاى خيالى خودساخته، سرگرم مى‏شود و «بازى گرفتن همه چيز» و «بازى دادن خود» تنها ثمرى است كه عايد سالك در مرام ساحرى مى‏شود. 
 
4. در عرفان ساحرى، خدا يا وجود ندارد و يا چنان نقش ضعيفى در نظام اعتقادى اين مكتب دارد كه سالك، كم‏ترين توجهى به خدا و نيروهاى او و قدرت او نمى‏كند.
در كتاب‏هاى كاستاندا به ندرت با نام «خدا» برخورد مى‏كنيم و هيچ يادى از پيامبران الهى نمى‏شود و تبعاً نقشى براى اديان الهى و برنامه وحيانى اداره زندگى بشر لحاظ نمى‏شود. در نگاه دون خوان، خدا در حوزه تونال قرار مى‏گيرد نه حوزه ناوال. حوزه تونال همان بخشى از هستى است كه ناشى از خيال‏پردازى‏هاى ماست و بهره‏اى از حقيقت ندارد. «خداوند بخشى از تونال ماست. تونال همه آن چيزهايى است كه فكر مى‏كنيم دنيا از آن چيزها تشكيل شده است از جمله خداوند». (قدرت سكوت ص 13)
دون خوان ترجيح مى‏دهد ريشه نيروهاى عالم را موجودى نمادين به نام «عقاب» معرفى كند اما اسمى از خدا نبرد. وى و شاگردش از اين كه براى خدا در تاثير و تاثرات طبيعت سهمى قائل شوند به جد اجتناب مى‏كنند. علت روشن است زيرا در عرفان ساحرى، منجى ساحر و جادوگر است نه رسولان الهى. نمايندگان خدا جاى خود را به شمن‏ها مى‏دهند و جادوگر بر مسند نبوت تكيه مى‏زند و تمام كاركردهاى رسالت كه همان قدرت نجات انسانها و وعده فلاح و رستگارى به آدميان است، به ساحران نسبت داده مى‏شود.
مرام ساحرى از اين جهت به آيين شيطان‏گرايى بسيار شييه است چرا كه در هر دو، شكست نيروهاى خير به تصوير كشيده مى‏شود و غلبه با نيروهاى شر و قدرت‏هاى شيطانى است و جهان مملو از نيروهايى معرفى مى‏شود كه بدون تبعيت از اراده خداوندى، قادر به تصرف در تار و پود هستى‏اند و يكه‏تازى و خودمختارى اين قدرت‏ها چنان است كه گويا خدا هم به گوشه‏اى خزيده و به تماشاى هنرنمايى اين قدرت‏ها بسنده نموده است. كوتاه سخن آن كه عرفان ساحرى را بايد عرفان ضد خدا دانست يا دست كم عرفان بى‏خدا.
 
 5. آن‏چه در مورد ميادين انرژى در مرام ساحرى ادعا شده است، صحت آن، كمكى به صحت آموزه‏هاى عرفانى اين مسلك نمى‏كند، چنان‏كه رد اين نظريه هم نقصى براى آن محسوب نمى‏شود، چرا كه اين آموزه‏ها از اين نظريه متفرع نمى شوند و منطقا از اين مبنا برنمى‏آيند، خلاصه اين كه اين ايده با عرفان ساحرى بيگانه است.
 از طرف ديگر نظريه «پيوندگاه» و ادعاى وجود 48 نوار انرژى و فيوضات عقاب، نه پشتوانه تجربى دارد و نه عقلى و همگى ادعايى بيش نيست.
 
 6. سنت جادوگرى از سنت‏هاى كهن است كه ريشه در رويارويى با آيين‏هاى توحيدى دارد. در قرآن اين عمل مورد مذمت قرار گرفته و در روايات شيعى در مرتبه انكار خدا از آن ياد شده است. در مسيحيت از جادوگرى به عنوان نوعى كفر نام برده شده است. اين عمل هرچند واقعى (مى‏تواند واقع شود) است اما بهره‏اى از حقيقت (اثر تربيتى و تعالى‏بخش) ندارد.
سحر هر چند نوعى از تصرفات غير عادى را با خود دارد و ورود به دنيايى ناشناخته و جديد محسوب مى‏شود، اما نبايد از نظر دور داشت كه هرگونه ورود به دنياى ناشناخته، رشددهنده و تعالى‏بخش نيست و نشان‏گر گام برداشتن در مسير رستگارى نخواهد بود، همان طور كه در زندگى دنيوى هم چندان كارگشا و راهگشا نيست، چنان كه دون خوان خود به اين مهم اعتراف كرده است: «(در زمان‏هاى گذشته) پس از سالها سر و كار داشتن با گياهان اقتدار، بعضى توانستند به «عمل ديدن» بصيرت درونى دست يابند.. البته بينندگانى كه فقط مى‏توانستند ببينند. آن‏ها با ناكامى روبه‏رو شدند و هنگامى‏كه سرزمين‏شان مورد تاخت و تاز فاتحان قرار گرفت، آن‏ها نيز مانند هر آدم ديگرى بى‏دفاع ماندند. اين فاتحان تمام دنياى تولتك‏ها را تصرف كردند و همه چيز را به خودشان اختصاص دادند. (آتش درون كاستاندا، مهران كندرى ص 15)
 
 7. ارائه راه دشوار و و عرضه دستورالعمل‏هاى ناكارآمد از ديگر خصيصه‏هاى اين آيين است. در عرفان ساحرى از يك طرف مسير را خطرناك و هدف را دشوار و دست‏نايافتنى معرفى مى‏كنند به گونه‏اى كه اين طريق ممكن است به ديوانگى سالك مبارز هم منجر گردد. (آموزش‏هاى دون كارلوس ص‏140) دستورات غير قابل تحمل دون خوان و دنياى افسار گسيخته اوهام ممكن است تعادل روانى سالك را به هم بزنند و اين مسير بلاى جان او گردد.
 از طرف ديگر گاهى دستوراتى را پيشنهاد مى‏كنند كه اگر هم از يك جهت تاثيراتى داشته باشد، پاره‏اى ديگر از فضايل اخلاقى را لگدمال مى‏كند، چنان‏كه در دستورات زير كرامت انسانى و احساس بزرگ‏منشى در فرد ناديده گرفته مى‏شود و با اين توجيه كه اين كارها فايده‏اى در بر دارد، پيامدهاى منفى اجتماعى و روانى آن ناديده گرفته مى‏شود. «آگاهانه به خود دروغ بگوييد. عليه منفى‏ترين ويژگى‏هاى فكرى (دروغ‏هايى) بنويسيد... نخستين وظيفه در صبح و آخر شب بايد تكرار اين دروغها با صداى بلند و در جلوى آيينه براى خودتان باشد. اصلاً مهم نيست كه مى‏دانيد اين‏ها دروغ هستند... تمرين بيشتر در اين مورد است كه توجه به عملى معطوف شده است كه متفاوت از عمل عادى است» (آموزش‏هاى دون كارلوس ص 156)
 در جاى ديگر آمده است: «اين تمرين به دليل بى‏همتايى‏اش لازم است مستقل ذ كر شود يك مرد فقط در لباس زنانه مى‏تواند هنر كمين و شكار كردن (يكى از مراتب سير باطنى در عرفان ساحرى) را بياموزد.تمرين متشكل از اين است كه مرد خود را مثل زن چنان تغيير شكل دهد كه براى هر ناظرى متقاعدكننده باشد. براى آن‏كه مثل زنى رفتار كنيم، بايد بى‏رحم، حيله‏گر، صبور و ملايم باشيد كه خصوصيات طبيعى زن است. وقتى زنى مى‏خواهد اين تمرين را اجرا كند، به نحوى مشابه بايد مانند مردى تغيير شكل دهد و بنابر آن عمل كند. اين تمرين اگر در ميان دوستانتان انجام شود، تأثيرگذار است. براى اين‏كه اين تمرين ارزشمند باشد بايد در ميان بيگانگانى انجام شود كه بخاطر تغيير شكل واقعاً فكر كنند با زنى سروكار دارند. اين تمرين بدون استثناء موجب حركت پيوندگاه مى‏شود.» (آموزش‏هاى دون كارلوس مهران كندرى ص 131)
 
آنچه گذشت تنها بخش هایی از موهومات یکی دیگر از فرقه های انحرافی بود که کمتر نیازی به نقد مشروح و تفصیلی آن است. فرقه هایی که به شدت عقل گریز و مخرب ارزش ها و آرمان های بشری در عصر جدید به حساب می آیند. ارمغان دین گریزی و انسان مداری دنیای تاریک اومانیسم آن قدر مهلک و بنیان افکن است که ظهور چنین فرقه هایی را باید از نتایج آغازین این انحطاط و فروپاشی دانست.
منبع: مشرق

 





تاریخ: 8 / 8 / 1390برچسب:,
ارسال توسط تسبيحات

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 12304
تعداد مطالب : 313
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1