مقاله دوم: بوهمين گروو
یهودپژوهی ، يهودشناسي ، يهود و رسانه ، يهود و فرقه ها

 در قسمت دوم مقاله که پایان این مقاله است ادامه سوال عجیبی است که یک پیرمرد از الکس جونز(Alex Jones) میپرسد که آیا در سال ۱۹۱۳ در این کلوب بوده است یا خیر...؟

مسلما من که ۲۷ سال داشتم نمیتوانستم در ۱۹۱۳ آنجا بوده باشم و او هم خوب میدانست که من از قدیمیها نیستم. واضح بود که او قصد آزمودن مرا دارد بنابراین با خونسردی پاسخ دادم : «بله، من با هیل بیلی ها هستم»

توضیح اینکه باشگاه بوهمین کلوب شامل ۹۵ کلوب مجزا است با پایگاههای متفاوت و عمارتهای کلبه مانند مجزا در داخل صخره ها که هرکدام اسم به خصوص و اعضای به خصوصی را دارا میباشند. ممتازترین باشگاه بر اساس اخبار محلی، شامل اعضایی همچون هنری کسینجر و پل ولکر میشود و همچنین مسئولین سابق دولت فدرال و سایر رؤسای نظم نوین جهانی.

کمپ هیل بیلی گروهی است که بوش پدر و پسر از اعضای آن هستند در کنار بسیاری از افراد برجسته دیگر در صنعت، بانکداری، رسانه و دولت ایالات متحده. پس از آن پیرمرد لبخندی زد و گفت : «بسیار خوب، روز خوشی داشته باشید.» سپس از همان راهی که آمده بود برگشت.

بعد از رفتن او، من به مایک گفتم که بهتر است مکانمان را تغییر داده و جایی در جنگل برای اختفا پیدا کنیم. بنابراین به گذرگاه برگشتیم و چشم انداز قبلی را رها کردیم، تقریبا در میانه های گذرگاه متوجه دو نفر با کت شلوار مشکی و عینک دودی شدیم که ما را تعقیب میکنند. من تصمیم گرفتم که سرعتم را کم کنم.

آن دو نفر که مسلما گارد امنیتی به خصوصی بودند، مثلا یک سازمان اطلاعاتی یا بادیگارد شخصی، به طرف ما آمده و اسامی ما را سوال کردند. من و مایک هم اسامی جعلیمان را تحویلشان داده و گفتیم که از اعضای هیل بیلی هستیم.

آنها گفتند : «سخت نگیرید، عصبی نشوید و لذت ببرید» که این دستورالعمل بعداً به کارمان آمد. تا اینجا، ما دوبار با آنها روبرو شدیم و مورد تعقیب قرار گرفتیم. من به مایک گفتم باید یک جای شلوغ پیدا کنیم که تعداد زیادی از اعضای بوهمین در آنجا جمع شده باشند.

بنابراین ما وارد چندین کلوب شدیم و توسط اکثر آنها شناخته شدیم، وارد کلوبها میشدیم و مشروب میخوردیم، چون اکثرا مدام در حال نوشیدن بودند و به ماهم در برخی کلوبها مشروب تعارف میشد(قابل ذکر کا الکس به نظر از روی اجبار و عادی جلوه دادن شرایط مجبور بنوشیدن شده بود. به راهمان ادامه دادیم و وارد یک مکان آماده شده برای مهمانی در فضای آزاد شدیم.جایی که صدها میز برای جشن و عیاشی چیده شده بود.

من به مایک گفتم بهتر است از جاده بالا رفته و خودمان را به ساختمانهای بزرگتری که در بالای تپه قرار داشت برسانیم. حدود ۲۰ دقیقه طول کشید تا مسیر جاده را تا تنها تپه هایی که پیاده میشد رفت، طی کنیم. زمانیکه خدمتکاران از ما میپرسیدند چرا از ماشین استفاده نمیکنید ما جواب میدادیم که قصد پیاده روی و نرمش داریم که با واکنش مشکوک آنان همراه بود.

ما فهمیدیم که در ارتفاعات تپه بسیاری از ساختمانهای کلبه مانند متروک گشته اند، که محوطه اطراف آنها بسیار بزرگ بود. بعد از آن ما وارد وب کمپ شدیم، و سعی کردیم راحت باشیم. (کمپها اسامی مختلفی داشتند از جمله : پسران گمشده، رستاخیز، اژدها و غیره) ما این یک ساعت را مشغول محیا شدن و آماده کردن دوربینهای مخفی و جاسازی آنها بودیم.

با گذشت زمان هوا رو به تاریکی میرفت و تا غروب آفتاب چیزی نمانده بود. صدای موزیک و آواز عجیبی از پایین گذرگاه به گوش میرسید. بنابراین ما به گذرگاه برگشتیم، در مسیر بازگشتمان ما شاهد هزاران نفر بودیم که پای درختان بلند چوب قرمز در حال مستی مشغول نواختن و خواندن بودند.

هزاران نفر در ساحل شرقی شروع به تجمع کردند، خدمتکاران خصوصی (که برخلاف خدمتکاران بوهمین گروو، تماما لباس سرخ برتن داشته و به آنها اجازه حضور در مراسم داده نشده بود) شروع به چیدن صندلی ها برای اربابان سالخورده خود کردند.

حالا دیگر خورشید کاملا در پشت تپه محو شده بود. هوا کاملا تاریک بود به طوریکه حتی مشاهده آنسوی آب نیز امکانپذیر نبود. خفاشها در حال پرواز بودند و مه غلیظی به طور طبیعی سطح دریاچه را فراگرفته بود. (در کالیفرنیای شمالی مه گرفتگی متداول است)

به نظرم اگر قرار بود خون آشام هایی در آمریکای شمالی زندگی کند مسلماً منطقه سونوما را انتخاب میکرد. مثل خانه اشباح بود. موهای گردنم از ترس سیخ شده بود.

سپس ۳۰ نفر کشیش با ردای مشکی به طور غیرمنتظره ای از میان جنگل بیرون آمدند، روی صورتشان نقش مرگ بود. با یک مرد دیگر که مثل ملک الموت لباس پوشیده بود و ارابه ای را میکشید که یک نفر در آن به بند کشیده شده بود. سپس ما متوجه چیزی که طی روز دیده بودیم شدیم. پرده های سیاه بزرگی بیرون جنگل در قسمت غربی ساحل افراشته شده بود (ما در سمت شرق بودیم، و حدود ۷۰ متر با آن نقطه فاصله داشتیم) آنها خیمه ها را برافراشته و ارابه در پشت آن کشیده میشد.

سپس صدای فریاد شنیده شد : «او را دوباره بسوزانید! او مستحق چیزی است که دریافت میکند.» درحاشیه، لازم است علت اینکه چرا من قادر به مشاهده کشیشان سیاهپوش، صورتهای مرده شان، و فرد به بند کشیده شده پشت ارابه بودم را بیان کنم و آن به این علت بود که همگی مشعل حمل میکردند. محوطه به خوبی توسط مشعلهایی که ۳۰ کشیش در جلوی ارابه و ۳۰ کشیش در پشت آن حمل میکردند روشن شده بود.

همه چیز مثل یک رمان تخیلی بود، به طوریکه من هرلحظه انتظار دیدن یک اژدها را داشتم. اسکلتهای بزرگی از نورافکنها آویزان شده بود. همینطور جغدهای شیطانی با چشمانی درخشان (و حجم زیادی دکوراسیون مرتبط با مرگ) که حالا در آن هوای نیمه روشن با نورافکنهای عظیم قابل رؤیت بود.

شرکت کنندگان در جشن شروع به حرکت کردند و به سمت دریاچه به راه افتادند. ماهم تصمیم گرفتیم با آنها تا هرجا رفتند همراه شویم. آنها داشتند به سمت شرق جزیره ای میرفتند که در حدود ۱۰۰ متری شمال دریاچه قرار داشت و مجسمه و قتلگاه آنجا قرار گرفته بود.

زمانیکه در حال گذر از اطراف دریاچه بودیم، تنها سیاهپوستی که در این جریان مشاهده کردیم، و هیکل بزرگی هم داشت، من و مایک را دید که با عجله حرکت میکردیم تا با جمعیت باشیم. (ما میخواستیم محل مناسبی در شرق ساحل پیدا کنیم تا شاهد مراسم اندوه سوزی باشیم – تا اینجا تمامی شایعاتی که شنیده بودیم درست بود.)

او گفت : خودتان را به دردسر نیندازید، سخت نگیرید! مسئولیت جهان از دوش شما برداشته شده! نیازی نیست که اینقدر با عجله حرکت کنید» او سپس دو طرح تمام رنگی به ما داد، روی کاور آن، مولوخ جغد بزرگ نشان داده شده بود با یک جسد شعله ور در پایین آن،بعلاوه یک جن کوچک با حروف اختصاری P J که به سرعت از جنازه فردی در حال بالا رفتن بود و گوشه پایین سمت چپ آن قرار داشت (میتوانید آن را در مستند Dark Secrets : Inside Bohemian Grove مشاهده کنید.)

احتمالاً در میان گزارشات من مهمترین بخش مراسم چیزی بود که اول از همه اتفاق افتاد. ارابه پشت چادرهایی که بیرون جنگل برافراشته شده بود رفت و آنجا توقف کرد درحالیکه هیچ چیز مشخص نبود و حدود ۱۰ دقیقه هیچ اتفاقی نیفتاد.

البته دقیقاً به جز فریادهای منزجر کننده پیرمردی که میگفت : «این درست است! این حرامزاده را بسوزانید! بکشیدش! لیاقتش همین است!» تمام چیزی که میشد شنید پچ پچ ها و لب زدنهای آنها بود که همینطور ادامه داشت.

حالا در سمت غرب ساحل (ما در سمت شرق بودیم با حدود ۵۰-۶۰ متر فاصله) در سمت مقابل، حدود ۱۰۰ متری شمال، مجسمه قرار داشت و در تاریکی قرار گرفته، هیچ کس هم توجهی به آن نداشت. همگی محو تماشای هر آنچه که در آنطرف آب در پشت پرده ها برای آن فرد به بند کشیده شده اتفاق میفتاد بودند.

ما واقعاً نمیدانیم که آیا این فقط یک مراسم نمایشی بود، یا اینکه حقیقت داشت (تقریباً مانند مراسم فرقه جمجمه و استخوان که شاهد عینی در نیویورک فیلمبرداری کرده بود. آنها ادعا کردند که فیلم انها را در حال سربریدن آدمکهای نمایشی مراسم نشان میداده) آیا این مراسم صرفاً نمایشی است؟ معلوم نیست.

ما همه حواسمان به آنچه در آنطرف دریاچه رخ میداد بود. ناگهان جغد بزرگ با نور فراوانی روشن شد و حدود ۱۰۰ کشیش یا بیشتر پدیدار گشتند. آنها ردای مشکی، سرخ و سبز به تن داشتند. اکثر آنها مشکی بودند. بعضی از آنها سرخ و تعدادی هم سبز و نقره ای.

سپس کشیش اعظم وارد شد. کسی که تمام طلسمهای مرگ را دارا بود (کسی که در داخل فرقه، در گذشته مرده بود شاید ارواح آنها بوسیله جغد بزرگ طلسم شده و به آنجا بازگردانده شده بود.) او حدود ۱۲ دقیقه به عبادت جغد پرداخت و در مورد «بابل و صور نیک» صحبت کرد.

میدانم که همه ی اینها چقدر ممکن است عجیب به نظر بیاید، امّا به خاطر داشته باشید که اینها تماماً در فیلم من تحت عنوان Dark Secrets : Inside Bohemian Grove موجود است. این مستند به طور گسترده در بریتانیا منتشر شده و احتمالاً در ایالات متحده هم همینطور، مگر اینکه توقیف شده باشد.)…لینک فیلم با حجم مناسب در در آخر مقاله قرار دارد…

پس کشیش در باره«بابل و صور نیک» صحبت کرد. میدانیم که تنها یک جغد بزرگ و«صور نیک» وجود دارد، اگر انجیل را خوانده باشید، یا هر سند تاریخی دیگری، میدانید که در سرزمینهای بابل و کنعان کودکان را در پیشگاه الهه جغد مولوخ، میسوزاندند.

ناگهان به خودم آمدم (برای مدت مختصری توجهمان به پشت خیمه ها در آنسوی ساحل جلب شد و باعث شد که از جغد منحرف شویم. بعد از آن روی جغد و کشیش توی جزیره تمرکز کردیم) در ساحل غربی که ذکر شد، یک قایق قدیمی رودخانه ای وجود داشت و شخصیتی ازرائیل مانند که ارابه را حرکت میداد، با قایق از آب عبور کرد. در حالیکه آن فرد دست و پا بسته به حالت تعظیم درآمده بود.

[تصویر: 375ad1079b634694a3f8.jpg]

او آن فرد را نزد کشیش اعظم برد که در پای جغد منتظر بود، در پایین پله هانورانی که جغد روی آنها قرار داشت. سپس در یک صحنه بسیار خوفناک دو کشیش سیاهپوش قربانی را برگرفتند و آن را به پیشگاه جغد بردند…قربانی برای نجات جانش التماس میکرد و صدای او از طریق بلندگو به گوش میرسید. امّا آنها درخواست او را نپذیرفتند. آنها او را به درون قتلگاه بردند. این خواسته جغد بزرگ بود که او را بسوزانند. (او را اندوه مهارشده مینامیدند) مثل کسی بود که توی پارچه سیاهی پیچیده باشند. در سمت بالای قتلگاه یک چراغ سنگی قرار داشت که آنرا مشعل جاویدان مینامیدند. کشیش اعظم مشعل خاموشی را برداشت و با مشعل جاویدان روشن کرد.

آن فرد دوباره جهت بخشایش التماس کرد، سپس کشیش اعظم پایین رفت، (البته به سختی، چون کشیش اعظم به قدری پیر بود که حتی به سختی راه میرفت) و هیزمها را آتش زد. سپس گفت که قصد دارد علائم را از بقایای باقی مانده بخواند. یک سنّت بسیار وحشتناک و مرموز. این دیگر شیطان ساخته ی دست هالیوود با پیژامه قرمز نیست، این یک سنّت وحشتناک بابلی است و حقیقت محض است.

جسد همچنان از درد فریاد میکشید. ناگهان تمام آن صلیبهای کوچکی که در طول ساحل دیده بودیم در آتش افکنده شدند، بنابراین من داشتم اثر نقاش قرون وسطی هیرونیموس بوش را با نام مناظر جهنم به عینه مشاهده میکردم : صلیبهای فلزی سوخته، کشیشهایی با ردای سرخ و سیاه و کشیش اعظم با ردای نقره ای و شنل قرمز، جسد سوخته ای که از درد فریاد میکشید، یک جغد عظیم الجثه با شاخهای بزرگ، رهبران، بانکداران، اصحاب رسانه و آموزش جهان در این مراسم گرد آمده بودند. این نهایت جنون بود.

بالاخره مراسم تمام شد و پیرمردها به سمت سالن بزرگی که در پس درختان بزرگ قرار داشت بازگشتند. من و مایک هم به سرعت آنها را دنبال کردیم در حالیکه خیلی سریع راه میرفتیم. ما به هنگام ترک آنجا با هیچ مشکلی مواجه نشدیم. ما درست از مقابل محافظان عبور کردیم و از جاده اصلی خارج شدیم، جاده بوهمین اونو

خروج از بوهمین بسیار راحتتر از ورود به آن است. چون بسیاری از رهبران جهان که اشاره شد آنجارا به مقصد شهر کوچک مونت ریو ترک میکنند. آنها به مشروب فروشیها میروند تا توسط فاحشه هایی که از سراسر جهان آنجا را پر کرده سرویس دهی شوند.

در پایین جاده خبرنگاران انگلیسی منتظر ما بودند. آنها از ما میپرسیدند : «گرفتید؟ گرفتید؟» یکی از تهیه کنندگان، جان سرجنت، گفت : «تو موفق شدی الکس! تو ماهیت بوهمین گروو را بوضوح آشکار ساختی!»

در آخر هم عکسی که به طور مخفی از صبحانه بعد از شب مراسم گرفته شده است ، که تعدادی از اعضا معروف نظیر رونالد ریگان در سمت چپ در آن حضور دارند که واقعا از شاد بودنشانشان در برابر این همه ظلم ناراحت کننده است…
این داستان مطالب ناگفته بسیاری دارد که مجالی برای آن نیست، من تصمیم گرفتم از این گزارش یک رونوشت در سایت خودم قرار دهم … شما واقعاً باید مستند این ماجرا را ببینید، یا لااقل عکسها و صحنه هایی که از فیلم گرفته شده. به طرح سوختن جسد هم نگاهی بیندازید و داستانهای رسانه های معتبر را درباره تاریخچه فرقه بخوانید. آنوقت به صحّت ماجرا پی خواهید برد.

شما واقعاً باید اینها را ببینید چون یک هفته پس از خروج من از بوهمین گروو، گروهی با شبکه فعال بوهمین تماس گرفتند (یک گروه معترض به بوهمین گروو، به فساد اخلاقی، تبعیض طبقه ممتاز، و عدم اجازه ورود زنان – چراکه گروو کاملا مردانه است) با خبرگزاریهای متعددی تماس گرفتند، من ده تماس ناخوانده از رسانه های ساحل غربی آمریکا داشتم.

من اطلاعاتم را به آنها دادم، و ما کلیپها را در سایت قرار دادیم. آنها گفتند که نفوذ ما و آنچه بوسیله دوربین هایمان گرفتیم یک ماجرای بزرگ خواهد بود. و پس از آن دیگر هرگز چیزی از آنها نشنیدیم.

این قدرت گروو را نشان میدهد. تنها جایی که موفق شدیم اطلاعاتمان را درباره بوهمین گروو منتشر کنیم بوسیله یک رادیوی ایالتی بود و از طریق اینترنت. و حالا در بریتانیا. خوشبختانه آنها موفق شدند با بر روی آنتن بردن این اسناد روی کانال ۴ U.K بالاخره آن را به طور گسترده ای منتشر کنند و این ماجرای حقیقی به رسانه های معتبر آمریکا هم راه خواهد یافت. این خبر عظیمی است. من صدها مصاحبه رادیوئی در این باره داشتم و اگر رسانه ای مایل به مصاحبه با من باشد من خوشحال خواهم شد که این خبر را پخش کنم. برای هرکس که پیام مرا میشنود : لطفاً مستند Dark Secrets : Inside Bohemian Grove را ببینید…
در اینجا الکس به همکاران و افرادآگاه پیامی میدهد که باید مورد توجه قرار گیرد : من شما را تشویق میکنم که کلپیهای غیر تجاری صرفاً با اهداف آموزشی تهیه کنید و مردمی را که میشناسید بیدار کنید.در واقع منظر الکس به طور واضح این است که برای بیداری و روشن فکری واقعی مردم تلاش کنید…
الکس : این ماجرا حقیقتاً زندگی مرا دگرگون ساخت. وارد شدن و مشاهده این وقایع در مقابل افرادی که معتقدند اینها فقط انجمنهای ساده دوستی و برادری هستند.این آدمها با کسی شوخی ندارند. این ماجرایی است که واجب است برای مردم گفته شود و پایگاههای آنها قصد توقیف آنرا دارند. لطفاً این داستان را در تمام جهان به گوش مردم برسانید….
این پایان ماجرای الکس جونز در بوهمیان گرو (bohemian grove) بود.





تاریخ: 1 / 8 / 1390برچسب:,
ارسال توسط تسبيحات

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 84
بازدید کل : 12316
تعداد مطالب : 313
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1