1- کعب الاحبار یهودی به عمر گفت: (طبق پیشگوئی تورات) تو خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستی. کنزالعمال، خبر 35805.
2- عمر جهت اطمینان از قول کعب الاحبار به یک یهودی دیگر مراجعه کرد او گفت تو خلیفه نیستی بلکه پادشاه هستی. کنزالعمال، خبر 14191.
3- عمر مضطرب شد و به تردید افتاد مجدّدا به کعب الاحبار مراجعه کرد و گفت : تو را به خدا من خلیفه هستم یا نه راستش را بگو . کعب الاحبار گفت : به خدا قسم تو خلیفه هستی! کنزالعمال، خبر 35794.
4- عمر در باطن قانع نشد رفت سراغ عبدالله بن سلام یهودی ظاهرا مسلمان شده ، او گفت جبرئیل به موسی نازل شده و به او خبر داده عمر خلیفه رسول اسلام است! کنزالعمال، خبر 35820.(در صورتی که حضرت موسی کلیم الله بوده و جبرئیل بر او نازل نمی شده.)
5- عمر به سلمان فارسی مراجعه کرد و پرسید من خلیفه هستم یا پادشاه؟ به خدا نفهمیده ام پادشاهم یا خلیفه؟ سلمان گفت: اگر درهمی از سرزمین دیگران را تصرف کنی و به دیگران بدهی پادشاهی و إلّا پادشاه نیستی و عمر به فکر فرو رفت. کنزالعمال، خبر 35777.
6- عمر در یک جلسه ای نشان داد با این مشاوره ها به خلیفه شدن خود اطمینان ندارد گفت: آقایان! تکلیف مرا روشن سازید! به ایشان پاسخ دادند ملاک ظلم است اگر ظالم باشی پادشاهی، اگر عادل باشی خلیفه هستی! کنزالعمال، خبر 35776.
7- در جلسه هفتم سه 3 پیشنهاد شد:
الف ) خلیفه شود! این پیشنهاد با مشکل مواجه شد چون خلیفه مستقیم رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نبود چون این ابوبکر بود که پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) خلیفه بود و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هیچ کدام را انتخاب نکرده بود.
ب) خلیفة خلیفة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شود یعنی ابوبکر خلیفة رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و عمر هم خلیفة ابوبکر ! این پیشنهاد هم از سوی شخص عمر رد شد چون گفت: این عنوان دراز و طولانی است ( خلیفة خلیفة رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)) { عمر گفت باید به خلیفة چهارم گفته شود: خلیفة خلیفة خلیفة خلیفة رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)}.
ج) قرار شد أمیرألمومنین شود چون پیشنهاد کننده و تعیین کننده عمر مومنین بودند عمر هم امیر آنها شود و بشود أمیرألمومنین و شد أمیرألمومنین. کنزالعمال، خبر 35801.
حاصل اینکه عمر کاری کرد که تاریخ اسلام و مسلمین توسّط یهودیان نفوذی دست کاری شود.