هر چند در این مجموعه کارتون ها، به صورت جسته و گریخته می توان نشانه هایی از آموزش تفکرات یهود در قالب کارتون را مشاهده کرد، امّا شاید بتوان صریح ترین این دست القاها را در این قسمت مشاهده کرد. 

ماجرای این قسمت مربوط به روزی است که صاحبخانه (همان مرد نقاش تنها) همراه با سگ گله، از خانه بیرون می رود. گوسفندها صدایی می شنوند و چون از دیوار خانه بالا می روند، می بینند سه عدد خوک مشغول خوردن سیب از یک درخت هستند.

آنها ابتدا از راه مسالمت آمیز با خوک ها وارد معامله می شوند و از آنها می خواهند که برایشان در سبد سیب بگذارند. اما خوک ها این کار را نمی کنند و سبد را از سنگ پر می کنند.

گوسفند زبل، سعی می کند با حقه سوار کردن، بستن چوب به پاهایش برای اینکه قد او بلند شود، پنهان شدن زیر یک سبد و حتی بندبازي، سیب به دست بیاورد اما موفق نمی شود.

در پایان خوک ها به این نتیجه می رسند که سنگر ببندند و از درخت محافظت کنند:

این تصویر ما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ مأمورانی که مسیر دست یابی به درخت امید، آرزو، و البته درخت زندگی را مسدود کرده اند؟... و البته هر طور شده باید به این درخت دست پیدا کنیم به هر قیمتی.

گوسفند زبل و باهوش توانست با استفاده از مسیری غیرمستقیم خود را به پشت درخت برساند، و با بالا رفتن از روی یک ماشین (!) گیر انداختن یک طناب به درخت و با استفاده از نیروی دنده عقب ماشین، درحت را پایین کشیده(!) و هر چه می خواهد سیب بچیند.

خوک ها چون متوجه می شوند، سعی می کنند طناب را جویده و پاره کنند اما نتیجه می شود فرو ریختن تمام سیب ها در مزرعه گوسفندان:

و درخت سیب بدون سیب که دیگر هیچ ارزشی ندارد نه برای خوک ها و نه برای گوسفند زبل و بقیه گوسفندان

و دیگر هیچ کاری از دست خوک ها برنمی آید...

آیا این تصویری از آنچه در عرفان کابالا آموزش داده می شود، نیست؟ که بر مبنای آن انسان به کمک یک برج، بالا می رود، و خدا را از بالا پایین خواهد کشید، و از میوه درخت زندگی بهره مند خواهد شد و نگهبانان آن را نیز شکست خواهد داد؟!...

نقل مطلب با ذكر منبع بلامانع است.

منبع: تسبيحات